نوشتن طنز هم در این شرایط دشواریهای خودش رو داره. اینکه بتونی به مشکلاتی که اشک همه رو در میاره بخندی خیلی قدرت و توان میخواد. اینکه بتونی ریختهشدن خون هموطنان رو نظارهگر باشی و بعد خندههای وقیحانهی حکومتیها رو نگاهکنی، و بعد بخوای یه جک از توش در بیاری که یک خندهی حتی تلخ بر لب خوانندهای بنشونه تقریبا کاری غیرممکنه. کاری که میبینیم، بزرگان این امر رو هم کمی از پادرآورده. طنزنویس بزرگی چون نبوی رو میبینیم، که گاه و بیگاه در ستون طنز متنی جدی مینویسه. گاهی نوشتههای طنزش اشک به چشم آدم میاره تا خنده بر لب. یا کسی مثل رضایی چند روزی هست که ترجیح میده که کلا طنز و جد ننویسه.
در عین شکوه بعضی پیروزیها، یک جور غم همه رو فراگرفته. شاید هم فقط من و اطرافیانم باشیم. شاید باید حرف بهنود رو قبولکرد، که ما حتی اگر این جنگ روببریم، قرار نبود که اینجوری ببریمش. همه ی ما میخواستیم که آزادی بیان، مملکتی آباد، دولتی پاسخگو، آرامش و آسایش، شکوفایی و سرافرازی و هزاران چیز زیبای دیگه، همه به نوعی از صندوق رای در بیاد. میخواستیم که به نظر و خواسته مردم احترام گذاشتهبشه. میخواستیم که مردم حق انتخاب داشتهباشند. میخواستیم مردم خودشون گزینههاشون رو انتخابکنن نه اینکه کسی براشون این کار رو انجامبده. نمیخواستیم خون جوانان بیگناه بر زمین بریزه. نمیخواستیم که هموطنانمون به روی همدیگه سرخ بشن. نمیخواستیم، هموطنی در قالب لباسشخصی به جون هموطن دیگهای بیفته. نمیخواستیم که نظامیهامون که قراربود از این مرز و بوم در برابر بیگانه دفاعکنند، گلوله نثار هموطنشون کنن. نمیخواستیم یه روز سرود شادی سر بدیم که امروز مردم نیروهای نظامی رو از پا درآوردند. همهی آرزومون برابری و آزادی همه اندیشهها در این مملکت بزرگ بود. به خدا جا برای هممون بود... به خدا همه میتونستیم کنار هم باشیم... چرا یه سری از خدا بی خبر فقط برای منافع شخصیشون این همه زیباییها رو به گند کشیدند؟! هنوز نمیفهمم که چرا باید پاسخ سکوت مردم که حتی دهانشون رو دوختهبودند با گلوله بدن.
وقتی که خشم بیاندازه رو در چهرهی بعضی دوستان میبینم، دلم میشکنه. ما دنبال این نبودیم. ما دنبال آرامش بودیم. بیداری بزرگی در جامعه ایجاد شد، و هر بهایی ارزش این بیداری رو داشت. اما ما به دنبال آرامش و آسایش در جامعه بودیم. ما به دنبال ایرانی سربلند بودیم. چی شد؟ به کجا رسیدیم. امیدوارم که این جریانها آخرش خوب باشه. امیدوارم که زندانیهامون آزاد بشن و نتیجه فداکاریها و سختیهاشون رو ببینن. امیدوارم که خون جونامون که کف خیابون ها به زمین ریختهشد بارور بشه و درخت آزادی بار دیگر به بار بشینه.
امیدوارم که این بار اشتباهات گذشته رو تکرارنکنیم. امیدوارم که بداخلاقی جای برادریهایی که بین ایرانیان هست رو نگیره. امیدوارم که بیشتر از اینکه به فکر انتقام باشیم، به فکر ساختن جامعهای نیکو باشیم. (این آرزوها ادامه دارد...)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر