چرا مبارزه می‌کنم؟


راستش به این که نوعی کرختی همه ی افرادی را که به نوعی، گوشه ای از بوی گند این سیاست، از نزدیک، به مشامشان خورده، فرا گرفته باید اعتراف کرد.

کسانی که روزی حاظر بودند برای آزادی و عدالت جان خود را فدا کنند، امروز آن شادابی را ندارند. چون خیلی اوقات تعفن آن کسی که برایش می‌جنگیم، خیلی کمتر از تعفن کسی نیست که در جبهه ی مخالفش می‌جنگیم.

گمراهی‌های عمومی و دید بسته‌ی عمومی و خودمان دردی بر دردهایمان می‌شود.

ولی کسی مثل من، هر چند آرام و آهسته، مبارزه می‌کند، چون کسانی چون ما باید مبارزه کنند! چون روح مبارزه است که مارا شاداب نگه می‌دارد. افرادی چون من، به مانند کوهنوردانی می مانند، که با سختی از کوه بالا می‌روند. بر سر قله شاید چیز فیزیکی خاصی نباشد، ولی این تلاش برای رسیدن به قله است که کوهنورد را شاداب می‌کند. این نفس تلاش است که برای من مقدس است.

افرادی چون من مبارزه می کنند چون:
که در آب مرده بهتر، که در آرزوی آبی...

می خواهیم به آب آزادی بیان و اندیشه و تصمیم برای سرنوشت برسیم. سرنوشتی که می دانم در روزگار و زندگی شخصی هم مالک همه ی آن نخواهم بود. ولی دوست دارم در تلاش برای رقم زدن آن آزاد باشم.

در زندگی اجتماعی، دوست دارم که حق رای داشته باشم و رایم شمرده شود. در یک مرحله بالاتر دوست دارم که هر اندیشه‌ای، حق انتخاب شدن از سوی عموم مردم را داشته‌باشد. حال اگر روزی رسید که اندیشه من از سوی عموم مردم انتخاب نشد، با آن حاظرم که بسازم. اما همواره دوست دارم که هر کسی، با هر اندیشه ای حق آزادی بیان و آزادی بعد از بیان داشته باشد.

این رویای من است. در این رویا، هر کسی به روشنگری می‌پردازد و اندیشه اش در دید همگان نقد می شود. شاید که اندیشه ی صحیح حاکم نشود، ولی در این صورت، عده ی بیشتری از انسان ها احساس شادی خواهند کرد.و این مبارزه در این راه است که مرا شاداب نگه می‌دارد. و این مبارزه است که هدف من است نه فقط نتیجه مبارزه!

باید نوشت

مدت‌هاست که هوای نوشتن دارم.

می‌خواهم که بنویسم و در معرض خوانده‌شدن قرار بگیرم. دوست دارم دیگران هم افکار آشفته‌ی مرا بشنوند. بلکه کسی پیدا شود که در این میان راه را به من راه گم‌کرده نشان‌دهد. نمی‌دانم که این آرزویی بزرگ است یا نه. ولی به هر تقدیر، سوال‌های زیادی ذهن مرا مشغول خود کرده‌اند که بایستی به آن‌ها پاسخ‌داد.

ذهن ما اگر به پاسخ سوال‌های درونی خود نرسد، هر روز بیمار و بیمارتر می‌شود. تا زمانی که از هدف اصلی خویش باز می‌ماند که همانا مشکل گشایی و حل مسائل است باز ماند.

این وبلاگ را درست کردم، تا ناشناس باشم. ببنیم که تا چه حد می‌توانم دوستانی که هم‌اکنون دارم را دوباره جذب کنم. تا چه حد می‌توانم دوستان جدید بیابم. می‌‌خواهم بدانم که این روزگار چه ارزشی برای اندیشه‌های کوچک و بزرگ من قایل است. و فراتر از این‌ها می‌خواهم بدانم که در این مسیر می‌توانم راهی را که به دنبال آن هستم بجویم یا نه!

می‌خواهم از همه چیز بنویسم: از عشق و عرفان، از فلسفه، از علم، از سیاست، از روزمرّگی‌هایی که همگان درگیر آنیم، ...

می‌خواهم گمنام بنویسم و گمنام بمانم. در این میانه اگر کسی من را شناخت، بداند که من نه به قصد مبارزه اینجا هستم و نه به قصد ارشاد کردن و ارشاد شدن. نمی‌‌خواهم کسی را گمراه کنم، ولی شاید گمراه باشم و راه گم کرده! به خیلی از چیزها شک‌دارم و باید این شک و تردیدها را از میان بردارم، تا گام‌هایی که بر ‌می‌دارم استوار باشد.

من به قصد یافتن دوست و هم صحبت نمی‌نویسم. من تنها می‌نویسم، چون این تنها راه من است برای ارتباط بدون ترس از قضاوت کردن و قضاوت‌شدن.

من می‌نویسم، چون باید نوشت!